
عصر یک جمعه دلگیر
عصر یک جمعه دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است
چرا آب به گلدان نرسیده است؟
چرا لحظه باران نرسیده است.
و هر کس که در این خشکی دوران بخ لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است.؟
چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟
دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد، زمین مرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد، فقط برد، زمین مرد، زمین مرد،خداوند گواه است، دلم چشم به راه است، و در حسرت یک پلک نگاه است، ولی حیف نصیبم فقط آه است، و همین آه خدایا برسد کاش به جایی، برسد کاش صدایم به صدایی…
عصر این جمعه دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس، تو کجایی گل نرگس؟؟؟
| نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط عاشق حیدر در 1396/12/19 ساعت 12:03:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید
