شعر

گر جرعه ای زجام محبت چشانیم 

ای پیر می فروش ز غم می رهانیم

مست جمال عشقم و مخمور چشم دوست

از جام وصل صنما کی می چشانیم

بگدازیم ز آتش هجران ز یک طرف 

در یک طرف ز مهر و کرم پرورانیم

دانی که چیست؟ دربدرم ازدیار دوست

دل برده ای و در پی دل می دوانیم

غیر از پیاله ی می و این چشم اشکبار

کس پی نبرده به راز نهانیم

من قطره نهان شده در ابرم و تو بحر 

اب ابر، همتی که به دریا چکانیم

ای مهر آفتاب کمال از کمال مهر

کمتر ز ذره ام که به سویت کشانیم

بار گران به دل بودم از فراق دوست 

تا کی به زیر بار گران می نشانیم

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.